sms
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت
sms

ديشَبــــ خُـدا آهِسـته د َر گُوشــَــــم گُفت :
ديگــه بَســــــــــــــــــــــــــــــــــه !
بارانَــــــــــــم از اَشکهايت خجاَلت مي کـَــشــــد ...!!!

بضي وقتا دلم ميخواد
دستمُ بذارم زير چونمُ چشم تو چشم خدا
زل بزنم و بهش بگم
خب که چه مثلا؟؟؟!!!

دلتنگي..................................حاضر!                                                    غم.......................................حاضر!
درد.......................................حاضر!
دوري.....................................حاضر!
عشق.................................؟؟؟؟؟؟؟
بلندتر مي خوانم......عشق................؟؟؟
باز هم نيامده
غيبتهايش از حد مجازش ديريست که گذشته
اخراجش مي کنم!!!!
با آنکه نمي شود اما زندگي را ادامه مي دهم...!
مشق هر شبتان همين باشد
جاي عشق براي هميشه خاليست...!


آقـاي ِ شهـردار!
بـگوييـد
ايـن قـدرعـوض نکـننـد
رنـگ و روي ِ ايـن شـهرِ لـعنتـي را ...
ايـن پيـاده رو هـا ...
ميـدان هـا ...
رنـگ و روي ِ ديـوار هـا ...
/خـاطراتـم/ دارنـد از بيـن مي رونـد!


دلـَم ميـخواهَد زِندگي ام را
مـوقتـاً بــدم دَســت يكـي ديگـه
بـهش بــِگم تـوبازي كــُن
تا مـَن بَرگردَم نـَسوزيا ...!!


بـه خــاطــِـر دوســت داشــتــَن خـِـجــالـَت نــَـکـِش .
اوني بـايـد خـِجـالـَت بـِکـِشـه که مـيدونه دوسـتـش داري
امـّا دوســـت داشــتـَـن تــــو رو بــَلــَد نـــيــســـت...


لعنت به بعضي آهنگــــا ..
بــه بعضي خيابونــــا ..
... بــه بعضي حرفـــــا ..
لعنتيا آدمو ميبرن به روزايـــي کــــه ..
واســـه از بيــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت ..
ويــــرون شــــــدي


اين روز‌ها اداي دکتر‌ها را در مي‌‌آورم
ميگويم دهانت را باز کن
تا ببينم دوستت دارم کجاي حلقت گير کرده


تنهايي يعني هيچکس نيست
که بهت بگه دو دقيقه از پاي اون کامپيوتر
بلند شو بيا پيش من بشين


بخـــُدا دلـــه ... ســــنگ نيـست
احســـاسمه!
اين پـــاتو از روش بَردار
لـــــه کــَرديشـ
مـــردونگيت بــهم ثابــــت شــُد
بــــسه ديگــــهـ!!!


چه سخته وقتي تو هق هق گريه هات نفس كم بياري و عشقت به يكي ديگه بگه
" نفس"


هــــــــــــــــــــــــــي!
کافـــــــه چــــــــــــــــــــــي!!
ميز هايـــــــــــت را تــــــک نفره کـــــــــــــــــن!
مگـــر نمي بينـــــــــــــــــي..
همه تنهايــــــيم..!!!


به انــــدازه ي چاي داغ زمــــــستان،
تــــــو رفته اي و مـــــن هنوز
فکــــرت را که ميکنمــــ ،
دلمـــ گرمـــ ميشـــود !
به بودنـــــت


رفتنت...
نبودنت...
نامرديت...
هيچکدوم نه اذيتم کرد نه واسم سوال شد...!!!
فقط يه بغض داره خفم ميکنه...
چه جوري نگات کرد که منو تنها گذاشتي؟

همه مرا به خنده هاي باصدا ميشناســـند
اما بالش بيچاره ام به گريه هاي بيصدا


جـــايِ خاليـــت را...
نه کتـــاب پُـــر ميکنــــد...
نه چيـــپس و ماســتـــــ...
نه سيــــگار...
و نــه لبخـــندهاي الـــکي!
دلــــــم...
بغــــل ميخــــواهـــد


دلم رقص نمي خواهد...
هي دنيا... تمامش کن
وگرنه ، سازت را مي شکنم اين بار ...


کاش مي دانستم
اين سرنوشت را چه کسي برايم بافته...
آن وقت به او مي گفتم
يقه را آنقدر تنگ بافته اي
که بغضهايم را نميتوانم فرو ببرم...

مي داني ...
پزشکان که هيچ
حتي
مامورين بازيافت هم از اين قلب شکسته قطع اميد کرده اند !!!


درس عبرتي شده ام...
براي تمام سيگارها !
...
لعنتي ها!
ازترس دور انداخته شدن,
کـــــــــــــام نمي دهند


ثـبـت احــــــــوال در شـنــاسـنـامــــه ام هــمــه چــيــز را ثـبـت کـــــــــرده اسـت
جـــــــــــــــــــــــز احـوالــــــــــــــــــــــــم


وقتي بيايي
درختان باغچه
صبر نمي کنند تا بهار
شکوفه مي دهند صبح سرد ماه اسفند
عجيب خوب مي شود
روزگار...


سهراب گفته بودي:
قايقي خواهي ساخت
دور خواهي شداز اين خاک غريب
قايقت جا دارد؟؟؟؟؟؟؟؟
منم از اهل زمين دلگيرم.........


ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت


يک استکان چاي داغ مهمان مني
کنار پنجره بخار گرفته وقت تنهايي ات
نوش جان!
چاي وفاداري من هميشه تازه دم است . . .

در باز شد؟
حتما" باد "شوخيش گرفته؛
مسخره! اداي آمدنت را در مي آورد؛

مراقب باشيد
در جايي از رابطه ي عاشقانه ي شما هم ننوشته باشد:
Made in chaina

اونــ لَحظــــه کـِــه گُفتــي : يکـي بِهتـــر از تـــورو پيــدا کــــردمــ يـــاد اونــ روزايــي
اُفتـــادم کـــه بـه صد تا بـــهـــتـــر از تــــو گُفتــــم مــَـن بِهتـــرينـــو دارَم .


عاشقانه‌هام را
بايد نگه ‌دارم
براي وقتي‌ که ديگر نيستي...
حالا هرچه مي‌نويسم
تويِ دلت مي‌خندي، و مي‌گويي:
چه شاعر احمقيست..

 

خدايا در اين انجماد دنياي سرد..........
دلم براي جهنمت عجيب تنگ شده....


خدايا
اين دلتنگي هاي ما را هيچ باراني آرام نميکند
فکري کن
اشک ما طعنه ميزند به باران رحمتت . . .


من به هر تحقيري که شدم با صداي بلند خنديدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بي انکه بدانند
خنديدم تا کسي صداي شکسته شدن قلبم را نشنود…!


مدتهاست در آينه نگاه کردن به تو را تمرين مي کنم براي روز مبادا...
شايد روزي با تو چشم در چشم شدم ...



گاهــــي . . .
يک نگاهِ ســـرد . . .
رويِ زمستــــــان را هــم کــــم مي کنــــد ...


کلاغ جان!
قصه من به سر رسيد
بيا تو را هم به خانه‌ات برسانم

چند وقتي ‌ست برگشتــــــــ ميخورند نامه‌هام.
حالا من به‌دَرَک!
اين پستچي بدبخت که گناهي نکرده استـــــــــــــ!


امروز که نيستي ، ديگر به دنبال ِ همراه ِ "اوّل" نيستم !
اين روزها اول ِ راه ، همه همراهند !!
اين روزها ، بايد به دنبال ِ همراه ِ "آخر" گشت !
همراهي تا آخرين قدمها


بزرگ که ميشــــوي....
غُصـه هايت زودتـر از خـودت،قـَد مي کِشــند،
دَرد هـايت نــيز!
غــافل از آنکه لبخــندهـايت را،
در آلبــوم کـودکــي ات جــا گــُذاشتــي...


اين روزهـــا
سپـيــــده کـــه ميــزنــــد بيـــــدار نــميــشــــوم ...
ميـــميــــرم از ايـــن کــــه زنــــــده ام


انگشتـــــــانم ..
براي شـمـردن تعداد دوست داشتنت کافي نيست !..
انگشتان ظريفت را لحظه اي قرض مي دهي؟
نه
انگار باز هم کافي نيست !
بايد بروم ســـراغ تــار مـوهـايـت ..
نه باز هم کافي نيست


فکر ميکردم در قلب تومحکومم به حبس ابد!!
به يکباره جا خوردم ......
وقتي...
زندان بان برسرم فرياد زد:
هي..
تو ...
آزادي!
و صداي گامهاي غريبه اي که به سلول من مي آمد...


انتهاي حِكايَتم شِنيدني است :
مـَن عــــاشـق او بودم .... و او عــــاشــق او


مگه با باد نسبتي داري؟
چقدر شبيه تو ...
يک لحظه آمد مرا پيچاند و رفت ...


فقط براي دلخوشي!
جيب تمام مکالمه امروزت را گشتم.
به دنبال يک دوستت دارم الکي.
نبود که نبود...


ميگن پُشت سر مسافر آب بريزي بر ميگرده
اشک که از آب زلال تره چرا مسافر من.....
بر نمي گرده...


بعضي‌ انسان‌ها با چشاشون گريه نميکنن،
پا ميشن، يه سيگار بر ميدارن، و مي رن تو بالکن...


مي خوام
اونقدر خودخواهانه بغلت کنم
که جاي ضربان قلبم روي تنت بمونه...


بعضــي وقتــا هست که دوس داري کنـــارت باشه
محکـــم بغــلت کنه
بذاره اشــک بريزي راحــت شي
بعـــد آروم تو گـــوشت بگــــه : " ديـــوونــه من کـــه بــاهـــاتــم "


کوچه هاي قديمي را باريک مي ساختند تا آدم ها به هم نزديک شوند حتي در يک گذر. . .
اکنون چقدر آواره ايم در اين اتوبان سرد.

تمام نوشته هايم را نيمه کاره مي گذارم ..!


به سلامتي عاشقي که ضربه خورد ولي ضربه نزد...
به سلامتي دلي که شکست اما نشکوند...
به سلامتي پسري که ديد عشقش با کس ديگست فقط ايستاد و در عين خشم گريست...
به سلامتي شماره هايي که ميدونيم خاموشنُ هي ميگيريم...
به سلامتي خدا که هر وقت تنها ميشيم و ميريم سمتش با آغوش باز قبولمون ميکنه.


از 3 نفر هرگز متنفر نباش : فرورديني ها، مهري‌ها، اسفندي ها چـون بهتـرين هستند
سه نفر را هرگز نرنجون : ارديبهشتي ها، تيري ها، دي ـي ها چـون صادق هستند
سه نفر رو هيچوقت نذار از زندگيت بيرون برن : شهريوري‌ ها، آذري‌ ها، آباني ها چـون به درد دلت گوش ميدهند
سه نفر رو هرگز از دست نده : مردادي ها، خردادي ها، بهمني ها چـون دوست ِ واقعي هستند.


و آخر تمام جمله هايم به جاي نقطه،به نقطه چين ختم مي شود...
تا تو نباشي همين است...!
بيا تمام کن نقطه چين ها را ...

 

خدايا مارا به خاطر يک سيب از بهشت انداختي رو زمين
به خاطر آب انگور ميندازيمون جهنم!!
با ميوه ها مشکل داري؟؟؟

 

خدايا ايوب را بفرست تا برايش از صبر بگويم...


يه اس ام اسي برام اومده بود که مي گفت
...خدايا ازت ممنونم درست همون جايي که مي تونستي مچم رو بگيري دستم رو گرفتي

 

لطفآ خودت زحمت این "بی" را بکش
بگذارش جلوی "معرفت"
بچسبانش تنگ نام قشنگت
من دلم نمی آید از این کارها بکنم..!!

 

لمس کن کلماتی را که برایت مینویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست...

 

سر سوزنی اگر مرا می‌خواستی زمین و زمان را به هم میدوختم

 

هي‌ فلاني‌
نردبان هوس را بردار و از اينجا برو
با اين‌چيزها قدت به عشق نميرسد !
عشق بال مي‌خواهد که تو نداري...

 

راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید،
به گوشت نمی رســــید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایــت کردم!
آخر این رسم و روال رفــــاقت است،
که در نیمه راه رؤیا رهـــــایم کنی؟

 

می دانم!
تمام اهالی این حوالی گـــهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشــــق می مانند،
از انگشـــتان دســـتم بیشتر نیست!

 

من آنقدر امروز و فرداهاي
نیامدن را دیده ام
كه دیگر هیچ وعده بی سرانجامی
خواب و خیال و آرزوهایم را آشفته نمیكند…
حالا یاد گرفتم كه فراموشی
دواي درد همه نداشتن ها
نخواستن ها
و نیامدن هاست…

 

صحبت از انتظار کشنده نیست
صحبت از نا امیدی این دل است
که هیچ دلخوشی
به آمدنت ندادی اش...!

 

یاد گرفتم كه از هیچ لبخندي
خیال دوست داشتن به سرم نزند!
یاد گرفتم كه بشنوم تا فردا…
و به روي خود نیاورم
كه فرداها هیچوقت نمی آیند


تا كي اين حرفارو تلقين کنم ؟!
هنوز هم جاي خــالي اَت دَر دلـــم دَرد ميکند
لــعـــنتي ، به زودي تــو هم خاطره ميشوي
صَبـــر داشته باش، مَـــــــرد!


امـروز
با همه ي دنيا
قهرم
امـا
... تـو صدايم کني
بـرمي گـردم
سادگي کودکانه ام را مي بيني؟


بعضي آدمهــــــا يهـو ميــان. . . . !
يهـو زندگيـتـــــو قشنگ ميکنن . . . !
يهـو ميشن همــــــه ي دلخـوشيت . . . !
يهـو ميشن دليـل خنــــــده هات . . . !
يهـو ميشن دليل نفس کشيــــدنت . . . !
... بـعــــد همينجـوري يهـو ميــــــرن . . . !
يهـو گنـــــــــــد ميـزنن بـه آرزوهــــات . . . !
يهـو ميشن دليل همــــــــه ي غصــه هات و همـــــــه ي اشکات . . . !
يهـو ميشن سبب بالا نيـــومدن نفسـت


هر روز برايت نامه مي‌نويسم
و تو،
همه را "برگشت" مي‌زني.
سپاس‌گزارم
هيچ‌کس تا به‌حالْ اين‌همه نامه برايم نفرستاده بود!


من از کوچي ناخواسته
بازگشتم،
شايد بشود فاصله ها را کوچاند.
لااقل به يک کوچه آن طرف تر.

 

بعدها وقتي غـم
سقف کوتاه دلت را خـم کرد
بي گمان مي فهـــمي
پنج وارونه چه معنا دارد...


اينجا زمين است
رسم آدم هايش عجيب است!
اينجا گم كه مى شوى
به جاى اينكه دنبالت بگردند
فراموشت مى كنند.....!


دستانم را قاب صورتت مي کنم،
وبه اين مي انديشم
که چقدر رنگين کمان ها
سياه و سفيد چشمان تو را کم دارد...


دنيا
پر از صداهاي ناشنوده اي است
که غروب کرده اند
به من کلمه اي بياموز
که شنيدن داشته باشد...


ديگر نمي نويسمت ...!
هركس ..
به چشمــهايم نگاه كند !
تو را خواهد خواند....


فقط خيال ميکني
من هنوز
رويا مي بافم
اين روزها زياد سردم مي شود
از احساس هاي متولد نشده ي پوسيده...


خواهش مي کنم
پنجره را باز بگذار و برو
هواي دلم
به وسعت ِ تمام ِ حرف هاي نگفته ،
گرفته است...


وقتــــي گيــــج ميشــــدم
بـه کلــــمات پنـــاه ميبــــردم
امــــان از امــــروز کــــه
کلمــــات خودشــــان هم گيـــج شــــده اند...


ديدي اي حافظ که کنعان دلم بيمار شد ،
عاقبت با اشک غم کوه اميدم گاه شد ،
گفته بودي يوسف گمگشته باز ايد ولي ،
يوسف من تا قيامت همنشين چاه شد...


برايم نقاشي كن
نم نم باران را
تا شوره زار خشك دل تنگي ام
دشتي سرسبز گردد آشيان شقايق ها
نقاشي كن سايه بان امنيت را
تا در زير آن ببافم فرشي از جنس آرامش
و بنشينم در انتظارت...


باران ستاره ها را دزديده است
ديگر از اسمان ستاره اي به من چشمک نميزند...


گنجشک ميخنديد به اينکه چرا هر روز بي هيچ پولي برايش دانه ميپاشم،
من ميگريستم به اينکه حتي او هم محبت مرا از سادگيم ميپندارد...

 

انسانها حتي آنهايي که عاشقشان هستيم، هيچ نيستند جز آن چيزي که در ذهنمان از
آنها ميسازيم. تو او را بزرگ و هنرمندانه ساختي
و عاشق ساخته خويش شدي!تو اشتباه نکردي که
ديگران را بزرگ ساختي ،زيرا که بزرگان بزرگ
ميبينند و بزرگ ميسازند.اشتباه تو در اين بود که
براي ساختن او آنقدر وقت گذاشتي که ساختن خود را فراموش کردي...

 

امشب خسته تر از هر شبم...
كاش ميشد گوشه اي نوشت:
خدايا !
امشب خيلي خستم !
فردا صبح بيدارم نكن...


سنگيني باري كه خدا بر دوشمان مي گذارد آنقدر نيست كه كمرمان را بشكند ؛
اما آنقدر هست كه ما را براي دعا به زانو در بياورد



امان از اين زمستان و آسمان ابري ،که آدم نه خودش ميداند دردش چيست و نه کس ديگر ،
فقط ميداند که هرچه هوا سردتر ميشود ،دلش آغوش گرم ميخواهد



مينويسم " د ي د ا ر" تو اگر بي من و دلتنگ مني يک به يک فاصله ها را بردار "



برنگرد،
که بر نمي گردي تو هيچوقت
نمي خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بيا
در خزان خواسته ها
کمي قدم بزن
تا ببينمت
دلم براي راه رفتنت تنگ شده است...




تو ماه را
بيشتر از همه دوست ميداشتي
و حالا
ماه هر شب
تورا به ياد من مي اورد
ميخواهم فراموشت کنم
اما اين ماه
به هيچ دستمالي




چقَـــدر دلــَـــــم مي خواهـــَــــد
نامهـ بنويسمـــ .....
کاغذ و پاکتــــ هــَــــم هَســــت ...
و يک عالمهـ حـــَـــرف !
کاشــــ ،
کسيــــ ،
جاييـــــ ،
منتظرمــــ بــــود .......!




اين بار هم که
تاول پاهايم خشک شود
دوباره عاشقت مي شوم
دوباره راه مي افتم
دوباره
گم مي شوم...
"حوالي ياد تو"




هنوز هم وقتي باران مي آيد
تنم را به قطرات باران مي سپارم
مي گويند باران رساناست
شايد دستهاي من را هم به دستهاي تو برساند..




رفته اي
و من هر روز
به موريانه هايي فكر مي كنم
كه آهسته و آرام
گوشه هاي خيالم را مي جوند
تا بي " خيال " نشده ام
برگرد....



دوستت دارم ؛ نه به خاطر شخصيت تو ؛
بلکه به خاطر شخصيتي که در هنگام با تو بودن پيدا مي کنم


چه سخت است تشيع عشق بر شانه هاي فراموشي?
ودل سپردن به قبرستان جدايي وقتي ميداني پنج شنبه اي نيست
تا رهگذري
بر بي کسي ات
فاتحه بخواند....


به هـمـان سـادگـي
کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده
بـا نـخـستـين سـوت ِ قـطـار
سقـف واگـن مـتـروک را
تـرک مي گـويــد
دل ،
ديـگــــر
در جـاي خـود نيـسـت
بـه همـيـن ســادگـي !

 

گاهي دلم براي چشم هايم ميگيرد
بيچاره چشم هاي تيره ام.
بار اين سکوت بر چشم هايم سنگيني ميکند.
گويي چشم هايم تب دارند
باز مي خواهند ابرويم را به باد دهند.
کاش باران ببارد
تا بهانه اي باشد براي گونه هاي خيس من!
باران ببار!!
تا شايد زلالي اشک هايم چشم هاي ديگران را نزند!
بيچاره چشمهايم.
خسته اند ازاشک هاي بي علت
بيچاره اشک هايم
چقدر داغ و سوزانند

نه به ديروزهايي که بودي فکر مي کنم
و نه به فرداهايي که "شايد" بيايي ...
مي خواهم امروز را زندگي کنم ...
خواستي باش ... نخواستي نباش...

 

 

نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درامدی.
نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد.
نمیبخشمت

 

 

گذشت اون دوره که پروانه روي شمع ميسوخت.الان مياد جلوش انقدر ادا در مياره و بال ميزنه تا به خودش مياد ميبينه شمعو خاموش کرده!

 

 

يه عده هستن که اگه شده بايد براشون آژانس هم بگيري که سريعتر از زندگيت گم شن بيرون… !!

 

 

لياقتت همون گوسفندايي هستن که شبا ميشمري تــــا خوابت ببره نــــــه شب بخيري که من هـــر شب بهت ميگفتم...!!!

 

 

از تنها بودنم راضي نيستم ؛ اما …. خوشحالم که با خيلي ها نيستم … !!!

 

 

دیگر قاصدک ها
به دست ما نمیرسند!
چون شرم دارند
پیغام چند نفر را
به یک مقصد ببرند!!

 

 

مهم نیس پشتَم بد گفتی !!
مهم اینه که آب دریا با دهن سگ کثیف نمیشه ...

 

 

از یه جایی به بعد آدم دیگه دوست نداره همه چی درست بشه!
دوست داره همه چی تموم بشه...

 

 

بی تفاوت باش .. به جهنم ! مگر دریا مُرد از بی‌ بارانی ؟!

 

 

اگه خاطرخواه زیاد داری معنیش این نیست كه فوق العاده بی نقصی شاید خیلی ارزون قیمتی...!

 

 

وقتی " سگ " می شیم هیشکی دوستمون نداره !
ولی وقتی " خر " می شیم همه عاشقمون می شن !

 

 

تیغ روزگار شاهرگ "کلامم" را چنان بریده ، که سکوتم "بند" نمی آید !

 

 

بدم میاد از اینایی که وقتی دارن از طرفشون جدا میشن براش آرزوی خوشبختی می کنن ..
داری میری برو دیگه فیلم بازی نکن

 

 

محــکم تر از آنم که براي تنــها نــبودنم ، آنچه را که اســمش را غــرور گذاشته ام ، برايت بــه زميـــن بکوبــم

 

 

شاید اگر انسانیّــــت هم مارک دار بـــــود
خیلی از آدم ها به تن می کردند …

 

 

لبخندش را تقسيم کرد ....
خنده اش به من رسيد ؛ لبهايش به ديگري ... !!!

 

 

عاشقي شور نمي خواد. . .
. . . شعور ميخواد

 

 

مشکل اینجاست که ما از هر کرمی انتظار پروانه شدن داریم

 

 

اگــه آشغــالی حداقــل قابـــل بـــازیافت بـــاش...!!!

 

 

از هر چه میترسیدم سرم آمد ...
کاش تو هم ترسناک بودی. ...

 

 

اشتباهم اين بود :
که با ديدن اولين " دل " حکم کردم

 

 

آنقدر
فریادهایم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید
کر می شوید.…

 

 

رفتم نيم متر ضربه گير پيدا کردم که وقتي نيستي دلم نگيره

 

 

چه خنده دار که
ناز را ميکشيم.
آه را ميکشيم
انتظار را ميکشيم
فرياد رامي کشيم
... ... ... درد را ميکشيم

 

ولي بعد از اين همه سال آنقدر نقاش خوبي نشده ايم که بتوانيم
دست بکشيم.

 

 

تا این لحظه نگرانش بودم … الان ازش می ترسم … «آینده» رو میگم..

 

 

آدم ها عادت می کنند
به هر چیزی...
حتی به خنجر هایی که از پشت می خورند!

 

 

گاهي حتي جرات نمي کنم پشت سرم رو نگاه کنم که ببينم
جام خاليه يا نه !!؟

 

 

عاشق شدنم خودش يجور بد شانسيه...

 

 

هيچ شباهتي به يوسف نبي ندارم
نه رسولم
نه زيبايم
نه عزيز کرده ام
نه چشم به راهي دارم
فقط در چاه افتاده ام

 

 

اين روزها همه ميرن! اگر کسي اومد تعجب کنين... مشکوک ميزنه...!!!!

 

 

تــــو روح همه کسايي که ما اونا رو دوس داريم ولي اونا ما رو دوس ندارن

 

 

تلاش براي زنده کردنِ يک رابطهِ از دست رفته
مثل اينه که بخواي يه چاي سردشده رو با ريختن آب جوش گرم کني
نه رنگش مثل اول ميشه نه طعمش

 

 

مي خواهم اعتماد کنم اما بد جايي دنيا آمده ام
زمين ؛ جايگاه مارهاي خوش خط و خالي بود که هر روز نيشم مي زدند

 

 

در خيال ديگري مي رفت
و من چه عاشقانه کاسه ي آب پشت سرش خالي مي کردم !!

 

 

ارزانتر از آنچه که فکرش را بکند بود اما براي من گران تمام شد...

 

 

آدما مترسک نيستن که وقتي واسه کلاغهاي دلت تکراري شدن اونو با يکي ديگه عوض کني ! خودت باش قبل از اينکه مترسک ديگران بشي .

 

 

چگونه ميتوان به تاول هاي پا گفت تمام مسير طي شده اشتباه بود ؟؟؟؟

 

 

تو باور نداري اين حرف ها را !
وگرنه...
من سالهاست براي آنکه در فال ِ تو باشم
در قهوه تــو غرق شده ام !

خدايا يادم بده تا ديگـــــر دوستش نداشته باشــــم!
همانطـــــوري که تو بعضـــي از بندگانت را دوست نداري

خدايا مگر ارزش دل بيشتر نبود؟
من که دلم را داده بودم ولي‌ او باز حرف خودش را ميزند

دلم بي تو
خزر است
راه به آبهاي آزاد ندارد !

انتقام مي گيرم از چشم هايت
براي تمام لحظه هايي كه
بهانه ي اشكهايم؛
تــــــو بودي!!

اين انصاف نيست...
من و يک دنيا عشق... تو و يک دنيا بي تفاوتي.

چه بي شـــرمانه!!
مــــرا سرگرم خــــودت مي کني...
اما خودت با ديگري سرگرمي...
تا کـــــي اين داستانت را مي خواهي ادامه دهي؟؟

حکايت باران بي امان است
اين گونه که من
دوستت مي دارم

ميگويند دنيا بي وفاست! اما... قدرش را بدانيد! من دنياي بي وفاتري هم داشتم...!!

هيچ حرارت سنجي را
توان تشخيصِ دمايِ
تبِ بي تابي ام
نيست.

کم کم دارد به بغض هـايـمْ،
خمـــس تعلـــــق ميگيــــــــــرد...

اختلاف نداريم
کمي جغرافياي ما مختلف است!!
قلب من شمال شرقي تنم مي تپد
قلب تو جنوب مرکزي ات!
من دلتنگ ماضي توام که بعيد شده
تو اسير حالي، فرقي ندارد ساده يا استمراري
فصل مشترکي که نود درجه اختلاف دارد!
رويا هاي تو.....کابوس هاي من

گاهي بايدازهمه چيز رد شد... نه براي اينکه فراموش بشوند... نه...
براي اينکه به خودت بفهماني ارزش ماندن ندارند...

فكر ميكردم تو همدردي، ولي نه تو هم دردي

زمان, غارتگرغريبي است همه چيز را ميبرد بجز حس دوست داشتن را…

کفرم را که در مي آوري ايمانم به عشق بيشتر مي شود

تو کيستي؟
هان؟
يادم آمد...
تو هماني که روزي با پاهايت آمدي
و نماندي و رفتي!!!
و من...
من همانم
که روزي با دلم آمدم و ماندم و ماندم

دنياي ما پر از دست هايي ست که خسته نمي شوند از نگه داشتن نقابها

وقتي زيادي به کسي بگي دوست دارم خيال ميکنه احساستو به حراج گذاشتي تو حراجي هم چيز خوبي گير آدم نمياد پس مواظب زبونت باش

تنهايي هايتان را پيش فروش نکنيد فصلش که برسد به قيمت ميخرند

ميان ماندن و نماندن فاصله تنها يك حرف ساده بود ازقول من به باران بي امان بگو:
دل اگر دل باشد آب از آسياب علاقه اش نمي افتد

هميشه نبايد زلزله بيايد که ويراني ببيني. همين که دروغ بگويند و بروند يعني ويراني


بار آخر ، من ورق را با دلم بور ميزنم !
بار ديگر حکم کن !
اما نه بي دل !
با دلت ، دل حکم کن !
حکم دل :
هر که دل دارد بياندازد وسط !
تا که ما دلهايمان را رو کنيم !
دل که روي دل بيافتد، عشق حاکم مي شود !
پس به حکم عشق بازي مي کنيم !
اين دل من !
رو بکن حالا دلت را . . .!
دل نداري ؟
بور بزن انديشه ات را . . . !
حکم لازم !
دل گرفتن ، دل سپردن ، هر دو لازم !
عشق لازم !!!!

http://hamid-nikghamat.loxblog.com/





:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : جالینوس
ت : شنبه 6 اسفند 1390
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی